به گزارش خبرگزاری Ùارس، «لشکر خوبان» اسم کتاب نیست؛ اسم لشکر شهیدمهدی باکری است. لشکر 31 عاشورا هنوز هم هست. جایی در شهر تبریز پادگانی دارد Ùˆ در کشاکش مأموریت‌های قرارگاه Øمزه Ù€ شمال غرب Ù€ Øسابی Ùعال است. برای Ùهمیدن چند Ùˆ چون ماجرای کتاب‌ Ùˆ آن تعداد از 430 شخصیتی Ú©Ù‡ در کتاب هستند Ùˆ شهید نشده‌اند به تبریز رÙتیم.
همرزمان مهدی‌قلی رضایی (راوی کتاب) در Ù…ØÙ„ استقرار ما Ú©Ù‡ همان پادگان سپاه عاشورا باشد دور هم جمع شده بودند. Ùضا Ùˆ شوخی‌ها جنس روزهای جنگ بود. جمع٠یک‌دستی Ú©Ù‡ از گزند Øوادث Ùˆ رخدادهای این بیست سال خودشان را Ù†Ú¯Ù‡ داشته‌اند Ùˆ تنها Ùرق‌شان با آن روزها سÙیدی موها Ùˆ Ù…Øاسن است. Ù…Øور جالب این اتØاد هم Ùرمانده‌شان بود. Ùرمانده Ùˆ نیروهایش هنوز با هم جلسات دارند. به هم سر می‌زنند؛ هیات می‌گیرند؛ سینه‌زنی می‌کنند. وقتی قرار به Ú¯Ùت‌وگو با اهالی لشکر می‌شود، همه گوش به Ùرمان Ùرمانده‌شان هستند.
مصاØبه‌های گروهی کار چندان راØتی نیست. همه به Ù…ØاÙظه‌کاری می‌اÙتند Ùˆ جواب‌ها زنده Ùˆ واقعی نمی‌شود. برای شکستن این جو Ú¯Ùتیم Ú©ÙŽÙ„ بیاندازیم بین جماعت میزبان. یک دÙعه پرسیدم Ú†Ù‡ کسی غواصی‌اش از بقیه بهتر بود؟! هیچ کس چیزی Ù†Ú¯Ùت! چند دقیقه همه با لبخند به هم نگاه می‌کردند. یکی از جوان‌ترهاشان درآمد Ú©Ù‡: Øاج مهدی‌قلی رضایی! بعد همه با هم Ú¯Ùتند مهدی‌قلی رضایی. او سر ضرب Ú¯Ùت: آن‌ها Ú©Ù‡ از هور گذشتند از همه بهتر بودند. پرسیدم Ú©Ù‡ Ú©ÛŒ رد شد؟ Ùرمانده Ú¯Ùت: آن‌ها Ú©Ù‡ شهید شدند! بین این جماعت کَل‌کَل نمی‌اÙتد. همه پشت هم درمی‌آمدند. یک بار دیگر پرسیدم نسبت شما با جناب رضایی چیست؟ دو سه Ù†Ùری Ú¯Ùتند ما Ù…ØاÙظان سردار رضایی هستیم.
Ú¯Ùتیم هر یک از دوستان Ùˆ همرزمان مهدی‌قلی رضایی در مورد لشکر خوبان جمله‌ای بگوید. چند Ù†Ùری تعری٠کردند. یکی از بچه‌ها Ú¯Ùت: من می‌خواهم کتاب را نقد کنم Ùˆ جمله‌ای از اشکالات کتاب بگویم! بعد اشاره کرد Ú©Ù‡ اشکال بزرگ کتاب در این است Ú©Ù‡ مهدی‌قلی از رشادت‌های خودش Ù†Ú¯Ùته است؛ همین Ùˆ بس! Ú¯Ùت ما از خوبی‌ها Ùˆ بزرگی‌های رضایی بیشتر از این‌ها می‌دانیم. بعد اضاÙÙ‡ کرد: من البته این را هم بگویم Ú©Ù‡ اگر کسی از مخاطبان شما ایراد Ùˆ اشکال دیگری از کتاب یاÙت، باید بداند Ú©Ù‡ بخش زیادی از Ú¯Ùت‌وگوهای خانم سپهری با جناب رضایی در بیمارستان انجام شده Ùˆ این در Øالی بود Ú©Ù‡ از شدت عوارض مجروØیت امیدی به ماندنش نبود.
رÙتیم خانه‌ی خانم سپهری (نویسنده‌ی کتاب). همسرش آقای ایوب نصیر اوغلی با ویلچیر آمده بود دم در به خوشامد. خانه‌ی مصÙایی داشتند Ùˆ باغچه‌ی زیبایی Ú©Ù‡ Øاصل ذوق همین آقای همسر است. مصاØبه Ú©Ù‡ شروع شد Ùˆ دوربین‌ها را Ú©Ù‡ کاشتند خانم سپهری انگار Ú©Ù…ÛŒ ناخرسند شد. Ú¯Ùت می‌شود خیلی Ùیلم از بنده نگیرید؟! معلوم شد Ú©Ù‡ به رئیس دانشگاهش قول داده Ú©Ù‡ خوب درس بخواند Ùˆ کمتر به کارهای دیگر بپردازد. می‌گÙت Ùیلم زیاد از من پخش نکنید تا Ùکر نکنند زده‌ام زیر قولم.
به اتاق کار معصومه سپهری Ú©Ù‡ رÙتیم کتابخانه پر Ùˆ پیمانی داشت از کتاب‌های ادبیات مقاومت والبته ÙلسÙÙ‡. گوشه‌ی دیوار کنار میزش هم یک بیت شعر به نستعلیق نمکینی نوشته بود:
بهر امتØان ای دوست گر طلب Ú©Ù†ÛŒ جان را / آن‌ چنان براÙشانم کز طلب خجل مانی
برنامه بعدی ما در تبریز دیدار با خانواده Ùˆ خصوصاً مادر سردار رضایی بود. به منزل آقای رضایی رÙتیم. مادرش پیرزنی مهربان Ùˆ خوش‌بیان بود Ú©Ù‡ غیر از زبان ترکی نمی‌دانست. این بود Ú©Ù‡ زØمت Ú¯Ùت‌وگوی با ایشان را سرکار خانم سپهری کشید. نویسنده‌ی دو کتاب پرشمارگان دÙاع مقدس این‌قدر در کارش زبده هست Ú©Ù‡ معطل سؤال‌های ما نماند. اما از مادر سردار پرسیدم آقا پسر چقدر شما را اذیت کردند؟ Ù…Ú©Ø«ÛŒ کرد. در Øالی Ú©Ù‡ انگار این بیست، سی سال را یک بار دیگر مرور می‌‌کند Ú¯Ùت: هیچی! بعد Ú¯Ùت من ملاÙه‌های سÙیدی زیر مهدی می‌گذاشتم Ú©Ù‡ جایش تمیز باشد. هر وقت Ú©Ù‡ این ملاÙه‌ها خونی Ùˆ عÙونی می‌شد، می‌بردم با دست می‌شستم Ùˆ در هوای تبریز همیشه سرد، آن‌ها را پهن می‌کردم تا خشک شود. همیشه مراقب بودم این پارچه‌ها روی زمین نیاÙتد. برای من این ملاÙه‌های خونی شده از خون Ùرزند جانبازم Øرمت داشت. روز آخری هم Ú©Ù‡ آن ملاÙه‌ها را جمع کردم Ùˆ مهدی بهبود یاÙت Ùˆ از تخت برخاسته بود، دوباره ملاÙه‌ها را شستم Ùˆ گذاشتم کنار. همین پارچه‌ها را قنداق دو پسرش کردم Ú©Ù‡ چند سال بعد به دنیا آمدند!
مهدی‌قلی رضایی آدم کم‌ØرÙÛŒ است. از آن دست آدم‌ها Ú©Ù‡ تا اصرار Ù†Ú©Ù†ÛŒ قاطی نمی‌شود Ùˆ با سکوت گوشه‌ای می‌نشیند. اما این سÙر Ùˆ Øواشی آن جای خوبی برای یک دو تا خلوت Øسابی با او بود. یک بار Ú©Ù‡ کنارش نشسته بودم پرسیدم: شما جانباز 70 درصد هستید، در 15 عملیات شرکت کرده‌اید Ùˆ در واقع شهید زنده‌اید. سری تکان داد Ú©Ù‡ یعنی نه انگار! سؤالم را ادامه دادم Ú©Ù‡ مگر می‌شود کسی زنده از میان این همه آتش بیرون بیاید؟ درآمد Ú©Ù‡ همانی است Ú©Ù‡ اØمد کوچولو (شهید اØمد یوسÙی‌منیر) برایم نوشت. اگر در این راه ثابت قدم بمانم. شاید باید امتØانم تمام بشود ولی:
بهر امتØان ای دوست گر طلب Ú©Ù†ÛŒ جان را / آن‌ چنان براÙشانم کز طلب خجل مانی
Ùهمیدم خانم سپهری این بیت را از مهدی‌قلی رضایی وام گرÙته Ùˆ به دیوار نصب کرده است. روز دوم Øضور گروه مستندساز در تبریز با نویسنده Ùˆ راوی خاطرات راهی گلزار شهدای شهر شدیم. جایی Ú©Ù‡ خیلی آدم‌های کتاب در آن‌جا دور هم جمعند. تک به تک اÙراد Ùˆ قصه‌هاشان را دوباره شنیدیم. جالب بود Ú©Ù‡ در شناخت Ùˆ معرÙÛŒ شهدای آذربایجان، خانم سپهری Ú©Ù… از جناب رضایی نبود. این‌قدر در طول این بیست سال از جنگ دانسته Ùˆ نوشته است Ú©Ù‡ خودش یک تنه بنیاد ØÙظ Ùˆ نشر آثار دÙاع مقدس استان است.
خانم سپهری Ú¯Ùت این سردار رضایی ما خیلی متأثر نمی‌شود. اما اگر در این گلزار یک جا پایش سست شود سر مزار شهید اØمد یوسÙی‌منیر است. دوربین‌های‌تان آماده باشد. یک دوربین جلوتر رÙت. دوربین روی پایه هم از عقب‌تر مترصد نشسته بود. جناب رضایی به قبر اØمدکوچولو Ú©Ù‡ رسید سرش را زیر انداخت. یکی دو بار دور آن چرخید Ùˆ انگار چیزی زیر لب زمزمه ‌کرد. القصه زیارت زنده‌‌گان زنده‌ترمان کرد.
روز دوشنبه پانزدهم مهر ماه تعدادی از اÙراد مرتبط با کتاب لشکر خوبان به تهران آمدند. هم برای دیدار Ùˆ نماز جماعت با رهبر انقلاب. هم برای Øضور در مراسمی Ú©Ù‡ قرار بود بخشی از دست‌نوشته‌ی رهبر انقلاب در Ø·ÛŒ آن رونمایی Ùˆ اهدا گردد. مدعوین دیدار دو خانواده بودند Ùˆ چند مرد جنگی. خانواده آقای رضایی Ùˆ خانواده خانم سپهری به اضاÙÙ‡ تعدادی از همرزمان برادر رضایی. وقتی رسیده بودند دم در دل توی دل‌شان نبود. Ú©Ù…ÛŒ مانده بود به اذان Ú©Ù‡ وارد Ù…ØÙ„ برگزاری دیدار شدند Ùˆ برای نماز آمده شدند.
دیدار روز دوشنبه در واقع پس دادن بازدید رهبر انقلاب از لشکر 31 عاشورا بود. Øضرت آیت‌الله خامنه‌ای پیش از این یک بار در سال 67 برای بازدید از مناطق عملیاتی به مقر لشکر خوبان در نزدیکی دزÙول رÙته بودند Ùˆ این دیدار به عبارتی پس دادن آن بازدید بود بعد از بیست Ùˆ پنج سال.
«آمدید آقای رضایی؟!» این اولین جمله‌ رهبر انقلاب بود بعد از دیدن راوی کتاب، سردار Øاج مهدی‌قلی رضایی. بعد از سخنرانی هم آقا نصیراوغلی با ویلچیر رÙتند جلو برای سلام Ùˆ علیک. آقا Ùرمودند خانم٠شما با این همه کار به شما هم می‌رسند؟ می‌خواستم ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¨Ø¯Ù‡Ù… Ú©Ù‡ همسر خانم سپهری در ماه دوم Øضور در جبهه از ناØیه‌ی نخاع Ù…Ø¬Ø±ÙˆØ Ø´Ø¯Ù‡ Ùˆ بعد از بازگشت به درس‌هایش ادامه داد تا پزشک عمومی شد. خانم سپهری هم در همه‌ی این سال‌ها در کنار مراقبت از همسر Ùˆ مادری یک پسر، نویسندگی را هم به Ø´Ú©Ù„ جدی Ù¾ÛŒ گرÙته Ùˆ از درس Ùˆ بØØ« هم غاÙÙ„ نمانده است Ùˆ الان دانشجوی دکترای ÙلسÙÙ‡ است.
رهبر انقلاب به آقایان لشکر 31 عاشورا خیر مقدم Ú¯Ùتند Ùˆ از دیدارشان اظهار خوشØالی کردند. بعد هم درباره کتاب، زØمات نویسنده Ùˆ ارزش کار گوینده خاطرات به تÙصیل سخن Ú¯Ùتند. ارزش‌‌ها Ùˆ مزیت‌های آن را برشمردند Ùˆ مثل یک منتقد از چند زاویه درباره اینگونه از ادبیات سخن Ú¯Ùتند. جالب بود Ú©Ù‡ چند Ù†Ùر از اهالی همین لشکر کتاب‌های Ú©ÙˆÚ†Ú© Ùˆ بزرگی از خاطرات‌شان را Ú©Ù‡ به تازگی تألی٠و تدوین کرده بودند با خودشان آورده بودند.
از بخش‌های جذاب دیدار هم یادآوری رهبر انقلاب از شعر «غواصلارÙ» کتاب بود Ú©Ù‡ یکی از رزمنده‌ها آن را کامل خواند. شعری Ú©Ù‡ به نوعی روضه‌ای است در رثای شهادت غواصانی Ú©Ù‡ بدون صدا Ùˆ مظلومانه در زیر آب شهید شدند. اشک Øضار Ùˆ صدای رهبر انقلاب در همراهی شعر Ùضای باصÙایی ایجاد کرده بود.
بعد از اتمام دیدار از رضایی Ú©Ù‡ آرام‌تر از دو سه روز پیش به نظر می‌رسید پرسیدم Ú†Ù‡ خبر؟ Ú¯Ùت آقا طوری با من سخن Ú¯Ùتند Ú©Ù‡ انگار من را سال‌هاست می‌شناسند. من Ùکر می‌کنم تصویرسازی‌های این کتاب باعث شد رهبر معظم انقلاب این‌قدر سریع بنده را به جا بیاورند.
قرار قبلی این بود Ú©Ù‡ بعد از این دیدار، Ø·ÛŒ برنامه‌ای در Øضور رسانه‌ها، پیشکسوتان جنگ Ùˆ جهاد Ùˆ نویسندگان Ùˆ هنرمندان Ùˆ دیگر مردم عادی در سالن غدیر وزارت کشور برگزار شود.
معصومه سپهری بعد از کتاب نورالدین پسر ایران، این دومین بار بود Ú©Ù‡ برای دریاÙت تقریظ رهبر به تهران آمده بود در ØرÙ‌های ابتدای مراسم Ú¯Ùت این اتÙاق برای من تØقق وعده الهی بود Ú©Ù‡ «ان تنصروا الله ینصرکم» خدا را شکر می‌کنم. او در ادامه از تردیدهای بزرگ زندگی‌اش Ú¯Ùت Ú©Ù‡ از سال‌های نوجوانی‌اش آغاز شده بود. Ùˆ از 18 سال پیش یاد کرد Ú©Ù‡ با صدای مرد بزرگی به نام مهدی قلی رضایی آشنا شد. Ú¯Ùت عزت یاÙتن کتاب به خاطر مظلومیت غریبی است Ú©Ù‡ شهدای اطلاعات Ùˆ عملیات دارند Ùˆ این Ú†Ù‡ رازیست Ú©Ù‡ خون یک شهید یاد Ùˆ راه او را زنده Ù†Ú¯Ù‡ Ù…ÛŒ دارد؟ او Ú¯Ùت امید من قلم‌های جوانی است Ú©Ù‡ باهوش Ùˆ جسورنده Ùˆ مطمئنم کارهای تا کنون را به بهترین Ø´Ú©Ù„ ادامه خواهند داد.
سخنران بعدی جناب علیرضا مختارپور بود Ú©Ù‡ به سبک ارائه‌ی مقاله‌های کاربردی در همایش‌ها دو مشخصه بارز کتاب را Ú¯Ùت Ùˆ برای جای جای ØرÙ‌هایش شاهد مثالی از کتاب آورد. آقای مختارپور از دوازده ویژگی Ú©Ù‡ برای کتاب لشکر خوبان اØصاء کرده بود، به بیان دو ویژگی «استÙاده از عنصر طنز» Ùˆ «رشد شخصیتی رزمندگان» پرداخت. از آن‌جا ایشان در Øوزه‌ی مولوی Ùˆ ØاÙظ صاØب تألی٠و تØقیق است، سخنانش را با استناد به این دو رند عالم‌‌گیر لطیÙ‌تر ارایه کرد.
چهره دیگر دعوت شده به جایگاه Øسن رØیم‌پور ازغدی بود. او خودش غواص اطلاعات Ùˆ عملیات جنگ بوده است. تا بسم‌الله Ú¯Ùت، Ú¯Ùت می‌خواهم از یک نقطه ضع٠بزرگ انقلاب اسلامی Øر٠بزنم. چرا ما نمی‌توانیم این Øادثه‌های بزرگی Ú©Ù‡ در انقلاب‌مان اتÙاق اÙتاده است را به آثار هنری درخوری تبدیل کنیم؟ چرا ما Ùیلم Ùˆ رمان Ùˆ داستان به اندازه‌ای Ú©Ù‡ باید در مورد جنگ خلق نکرده‌ایم؟ بعد اشاره کرد به دوره‌های مختلÙÛŒ Ú©Ù‡ بعد از جنگ از سر گذرانده‌ایم. اقراری هم کرد Ùˆ Ú¯Ùت هیچ یک از این کتاب‌های خاطره رزمندگان را تا آخر نخوانده‌ام. دلیلش هم این بود Ú©Ù‡: بخشی از آن‌ها را Ú©Ù‡ اوایل دیدم جاذبه‌های هنری Ùˆ روایی نداشت Ùˆ نقل رخدادهایی بود Ú©Ù‡ خودمان دیده بودیم. اما بعد Ú©Ù‡ تیراژ بالای این کتاب‌ها را دیدم پیش خودم Ú¯Ùتم باید ببینیم چیست. دلیل بعدی هم Øساسیت در Øد وسواس رهبر انقلاب روی این کتابها بود. ایشان از دوران ریاست جمهوری‌شان در مورد لزوم تولید Ùˆ خلق رمان Ùˆ سینمای انقلاب پرپر زده بودند Ùˆ 25 سال قبل در نقل قولی عنوان کردند Ú©Ù‡ بدون رمان نمی توان به آینده انقلاب Ùکر کرد. من بر این باورم امروز هم اگر خاطرات دÙاع مقدس را ننویسیم تاریخ آن‌ها را با باد خواهد برد Ùˆ نسل‌های بعد باید برای آشنایی با این موضوع از نو شروع کنند Ùˆ Øتی خاطرات کسانی را بخوانند Ú©Ù‡ در دÙاع مقدس نبوده‌اند Ùˆ یا خاطرات‌شان بوی ضدیت با جنگ را می‌دهد.
دست‌نوشته‌ی رهبر انقلاب با Øضور نویسنده Ùˆ راوی کتاب رونمایی شد Ùˆ بعدØرÙ‌های راوی کتاب جناب مهدی‌قلی رضایی Øسن ختام شد. در دقایق پایانی برنامه Ùˆ وقتی نوبت به سردار رضایی رسید از Øضور Ùˆ زØمات اÙراد Ùˆ خصوصاً مقامات نظامی بلندپایه‌ای Ú©Ù‡ به اØترام آمده بودند تشکر کرد. بعد هم Ùقط یک خاطره Ú¯Ùت. همان خاطره ضمانت Ø´Ùاعت کردن را. همرزمش اØمد کوچولو را معرÙÛŒ کرد Ùˆ بعد Ú¯Ùت اØمد زیر ضمانت Ø´Ùاعت من در آن دنیا نوشت به شرطی Ú©Ù‡ در این مسیر ثابت قدم بماند.
از در Ú©Ù‡ بیرون زدیم یکی از خبرنگاران Ù¾Ùرکار تلویزیونی پرسید به نظرت علت برگزاری این برنامه Ú†Ù‡ بوده است؟ ما رسانه‌ای‌ها عادت کردیم Ú©Ù‡ رخدادها را یا با تقویم تطبیق بدهیم یا با رخدادهای دیگر مرتبط کنیم. Ùˆ من به این Ùکر می‌کردم Ú©Ù‡ در این وانÙسای روزگار، کدام علت مهم‌تر از زنده نگهداشتن این Øماسه‌ها Ùˆ Øماسه‌گران تاریخ انقلاب Ùˆ دÙاع مقدس وجود دارد؟